سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تابستان 0 - ::₪ ° کلاغه به خونه ش میرسه؟ ° ₪ ::
  • رها آزاد

    I would like to talk to those righties who criticizes 13th of Aug by this sick comment :" the hand that  you celebrate this day for it, is the hand that we wash our ass with!!!". first of all shame on you, secondly, you should celebrate this day too, cause if you had not the left hand, then your ass will remain full of shit like your brain... Do not forget celebrate 13th of Aug with us next year, or otherwise Go F.u.c.k yourself and shot the f.u.c.k up you piece of shit

    Sincerely Hate You

    عصبانی شدم!



    *

  • رها آزاد

    آهای ابر سیاهی که میای جیغاتو تو آسمون شهر من می کشی بعد موقع زایمان میری جای دیگه سزارین  می کنی... دیگه اینورا نبینمت.

    پ.ن. بعد هزارویک روز دم دمای غروب آسمون ابری شد و صدای رعد و برق باعث شد دلمو به یه بارون تابستونی خوش کنم اما... فقط صدا بود...نه بارونی نه برقی... یکساعت بعد ستاره ها داشتند اون بالا بهم چشمک می زدن که یعنی ای ساده... ساده اهل کجایی که اینقدر تشنه ی بارونی



    *

  • رها آزاد

    بنجامین فرانکلین در هفت‌سالگی اشتباهی مرتکب شد که در هفتادسالگی هم از یادش نرفت...پسرک هفت‌ساله‌ای بود که سخت عاشق یک سوت شده بود. اشتیاق او برای خرید سوت به‌قدری زیاد بود که یک‌راست به مغازه اسباب‌بازی‌فروشی رفت و هر چه سکه در جیبش داشت روی پیشخوان مغازه ریخت و بدون آنکه قیمت سوت را بپرسد همه سکه‌ها را به فروشنده داد.     

    فرانکلین هفتادسال بعد برای یک دوستی نوشت: سوت را گرفتم و به خانه رفتم و آن‌قدر سوت زدم که همه کلافه شدن اما خواهر و برادرهای بزرگم متوجه شدن که برای یک سوت پول فراوان پرداخته‌ام و وحشتناک به من می‌خندیدند!
    اوقاتم عجیب تلخ شده بود و از ته دل گریه می‌کردم.

    سال‌ها بعد که فرانکلین سفیر امریکا در فرانسه و شخصیت معروف و جهانی شد هنوز آن را فراموش نکرده بود و می‌گفت: همین‌طور که بزرگ شدم و قدم به دنیای واقعی گذاشتم و اعمال انسان‌ها را دیدم متوجه شدم بسیاری از آن‌ها بهای گزافی برای یک سوت می‌پردازند.

    بخش اعظم بدبختی افراد، با ارزیابی غلط آن‌ها از ارزش واقعی چیزها برای پرداختن بهایی بسیار گزاف برای سوت‌هایشان فراهم آمده است.

    تردیدها و انتخاب ها،اختلافات خانوادگی، مشاجره‌ها، بحث و جدال بر سر مسائلی که حتی ارزش فکر کردن ندارند همه سوت‌هایی هستند که بیشتر افراد با نادانی بهای گزافی برایش می‌پردازند.



    *

  • رها آزاد

    بدتر از اون کسی که دروغ میگه اون احمقایین که دروغ رو میشنون و باور می کنند و وقتی دیگرانی سعی می کنند بهشون حالی کنند که اینا دروغه هزاران توجیه و ادله رو می کنند از ماتحتشون که دروغ رو مشروعیت بدن و حماقت و حقارت خودشون رو تبرئه کنند.



    *

  • رها آزاد

    هی میام یه چیزی بنویسم اما ننوشته صفحه رو می بندم و می رم... از وقتی قرار شده یه عده از ما بی خبر برامون تصمیم بگیرن که چطور و کی و کجا و چقدر حق دسترسی به نت داشته باشیم دیگه فکر نمی کنم اینجا نوشتن یا هر جای مجازی دیگه نوشتن روا باشه... اگر قرار بشه ... ولش کن... حال تهوع بهم دست می ده از عمق اختناق و تهجر/تحجر حاکم برا ین موضوع... حس می کنم که از تاریخ و زمان مرگم قراره مطلع بشم... برای خودم ناراحت نیستم... نگران شازده کوچولویی هستم که به خاطر من پا به این سیاره ی لعنتی و این زندان گذاشت...دلم دوباره شعر حسنک رو میخواد...انگار وصف حال ماست تو این روزای بی روزن

     

    یکی بود یکی نبود
    زیر گنبد کبود  ...
    روزگاری توی دشتستون دور
    پای کوه سر بلند پر غرور
    که سرش ابرا رو قلقلک می‌داد
    تا که از چشمای ابرای سفید
    اشک خوشحالی بیاد ...
    ده پر برکت آبادی بود
    ده آزادی بود
    یکی از روزای آغاز بهار
    که زمین از پی خوابی سنگین
    داشت می‌شد بیدار
    از تن کوه بلند
    چشمه‌ها می‌جوشید
    و زمین های آبادی دور
    گرم بود از خورشید ...
    یکی از روزا که گل ها از خاک
    سر در آورده و می‌خندیدند
    شاپرک‌های قشنگ
    با صدای وزش باد
    نرم می‌رقصیدند
    زیر گنبد کبود آسمون
    بلبلا، کبوترا، چلچله‌ها
    بال وا کرده و می‌چرخیدند
    دخترک ها، زن ها
    توی صحرا با هم
    دور از غصه و غم
    سبزه صحرائی می‌چیدند
    پسرک ها در کوه
    گوسفندان را می‌پائیدند
    مردها بیل به کف
    گشته بودند روون از پی کار
    برای محصول فردای بهار تخم می‌پاشیدند ...
    ناگهان ابرای پربرف و سیاه
    از پس کوه بلند
    سر درآورده و بالا اومدن

    _ا ی خدا !
    حالا که رفته زمستون و شده فصل بهار
    پس چرا ابرای پر برف تو حالا اومدن؟
    باد اومد، ابر اومد،
    بارون اومد
    برف بی پایون اومد
    باد اومد گل ها رو برد
    گرگ اومد گاوا و گوسفندا رو خورد
    تن صحرای بزرگ
    زیر بالاپوش برف
    سرد شد، یخ زد و مرد
    خونه‌ها تاریک و دلگیر شدن
    گرگا از کوه سرازیر شدن
    کی دیگه می‌تونه از خونه پا بیرون بذاره؟
    کی میره گله رو از بالای کوه
    سوی پایین بیاره؟
    کیه گندم بکاره؟
    توی یخبندون برف
    کی دیگه کار می کنه؟
    چه کسی محصولو انبار می کنه؟
    نه غذا مونده نه هیزم،
    نه زغال مونده نه نفت!
    تازه خورشید خانم هم،
    پشت ابرای سیاه گم شد و رفت

    ...
    حسنک خسته و درمونده و زار
    درها و پنجره‌ها رو بسته بود
    زیرکرسی تو اتاق نشسته بود
    زار می زد که: چرا
    همه جا برف اومده
    !
    صحرا بی سبزه و بی علف شده!
    گاو و گوسفندای آبادی ما
    همگی تلف شدن
    !
    همه بیچاره و درمونده شدن!
    همه ناراحت از این مهمون ناخونده شدن!
    کی دیگه می تونه از خونه پا بیرون بذاره؟
    کیه گندم بکاره؟
    توی این سرما و سوز
    چه کسی ابرا رو جارو می کنه؟
    چه کسی برفا رو پارو می کنه؟
    چه کسی راه در ابرای پراز برف سیاه وا می کنه؟
    کی میره خورشید و پیدا می کنه؟
    همه مردم ده کوره دور
    ده افسرده بی گرمی نور
    در همون‌ وقت شنیدند کسی تو کوچه
    راه میره و داد میزنه ...
    ـ چی شده؟
    کی تو این سرما و یخبندون برف
    اومده از خونه بیرون، داره فریاد می زنه!؟
    سرا از پنجره‌ها اومد بیرون
    ـ بچه جون!
    توی این تنگ غروب آخر روز
    توی این سرما و سوز
    چی می گی؟ کجا می ری؟
    زود برگرد که سرما می خوری!
    سینه پهلو می‌گیری!
    _
    من میرم ابرا رو جارو می کنم؛
    _
    من میرم برفا رو پارو می کنم؛
    _
    راه در ابرای پربرف و سیاه وا می کنم؛
    _
    عاقبت خورشید و پیدا می کنم
    _
    هر کی خورشیدو می خواد
    _
    پاشه دنبالم بیاد!
    _
    اگه بیکار بشینیم، باید همه
    _
    فکر قبرستون و تابوت بکنیم

    _
    میدونین!؟
    _
    اگه با هم فوت بکنیم
    _
    ابرا رو باد می بره بهار می شه
    _
    وقت کشت و کار می شه
    _
    همه آستینا رو بالا می زنیم کار می کنیم
    _
    می ریم و خورشید و بیدار می کنیم ...
    مردم بزدل ده کوره دور
    مردم زنده به گور

    همه گفتند: پسر بچه خوب!
    توی این تنگ غروب
    چرا تنها بیرون از خونه شدی؟
    مگه دیوونه شدی؟
    مگه ابر و آسمون به حرف پوچ من و توست!؟
    به جز از خوردن و خوابیدن و صبر
    نمی شه کارا درست ...
    چرا کاری بکنیم که اون سرش پیدا نیست؟
    توی سفره‌ها هنوز نون خشکی باقیست
    لب رود خونه لجن زاری هست
    توی اون ماهی بسیاری هست
    می خوریم با هم قناعت می کنیم
    کنج خونه استراحت می کنیم
    می گذره تموم میشه ناراحتی
    برو کن شکر خدا سلامتی
    !
    می تونی گنده بشی کار بکنی
    پولاتو روی هم انبار بکنی!
    می تونی دو روز دیگه زن بگیری ...
    صبر کن کجا می ری؟
    فکر این کن که به جائی برسی
    پول در آری، به نوائی برسی
    نکنی کاری که تنها بمونی
    توی راه زندگی جا بمونی
    مبادا تو این راها پا بذاری
    تو پسر چی کار به این کارا داری؟ !
    این کارا حاصل بد داره حسن
    حالا اومد نیومد داره حسن
    مبادا حرف ما رو رد بکنی
    باز از این فکرای بد بد بکنی!
    _
    چی می گین فکرای بد بد کدومه؟
    _
    قصه اومد نیومد کدومه؟
    _
    شماها فکرای واهی می کنین
    _
    تو لجن دنبال ماهی می کنین
    _
    توی تاریکی این قبرستون
    _
    زندگی کردن مال خودتون!
    _
    هر کی خورشیدو می خواد
    _
    پاشه دنبالم بیاد
    !
    ناگهان درهای بسته وا شد
    های و هوی بچه‌ها بر پا شد
    ما می ریم ابرا رو جارو می کنیم
    ما میریم برفا رو پارو می کنیم
    راه در ابرای پربرف و سیاه وا می‌کنیم
    ما می ریم خورشید و پیدا می کنیم
    هرکی خورشیدو می خواد
    پاشه همرامون بیاد!
    ساعتی بعد که در کوهستون
    ابرا کم کم پایین می اومد
    برف سنگین می اومد
    بچه‌ها در مه و برف انبوه
    رفته بودند به سینه کش کوه ...
    هوا تاریک شده بود
    می اومد از همه جا زوزه گرگ
    برف بود و مه و تاریکی شب
    بچه‌ها خسته و درمونده و زار
    سخت درپنجه بیماری و تب
    ابرها از یک سو:
    _
    بوم بوم بوم
    گرگ ها از یک سو:
    _
    عو عو عو،
    هر کی جرات می کنه بیاد جلو!
    پسرک ها ناگاه
    چوب دستی هاشون بر سر دست
    حمله کردند به گرگ های سیـاه
    _
    حسنک ما می مونیم تو برو!
    _
    گرگا رو ما می رونیم تو برو!
    _
    حسنک تو گوش ماس حرفای تو!
    _
    حسنک تو خاطر ماس جای تو!
    _
    حسنک دست خدا همرای تو!
    برف بود و مه و تاریکی شب
    حسنک زخمی بود
    سخت در پنجه بیماری و تب
    باز بالاتر رفت
    باز هم بالاتر
    فکر می کرد به خورشید، نه تاریکی شب
    فکر می کرد به خورشید، نه دشواری راه
    فکر می کرد به خورشید، نه بیماری و تب
    باز بالاتر رفت
    باز هم بالاتر
    رفت بالاتر از ابر سیاه
    رفت بالاتر از برف سفید
    رفت و بر قله رسید ...
    داد زد:
    _
    ای خورشید!
    _
    اومدم ابرا رو جارو بکنم
    _
    اومدم برفا رو پارو بکنم
    _
    راه در ابرای پر برف و سیا وا بکنم
    _
    اومدم تا تو رو پیدا بکنم ...
    گرگ ها زوزه کشون
    ابرها نعره زنون
    گرگ ها:
    _
    عو عو عو
    ابرها:
    _
    بوم بوم بوم
    حسنک غرقه به خون ...
    لحظه ای بعد که خورشید از دور
    به صدای حسنک شد بیدار
    سر درآورد و جهان شد پرنور
    دید بر قله اون کوه بلند
    حسنک از غم و سرما بی تاب
    سرد و بی روح فرو رفته به خواب
    رفته اما توی ده کوره دور
    توی گوش بچه‌ها
    توی گوش مردم زنده به گور
    توی اون کوه بزرگ
    همرای هوهوی باد
    همرای زوزه گرگ
    توی گوش سنگ ها و صخره‌ها
    توی گوش دره‌ها
    نعره‌های حسنک مونده به جا ...
    ...
    من میرم: ابرا رو جارو می کنم!
    ...
    من میرم: برفا رو پارو می کنم!
    ...
    راه در ابرای پربرف و سیاه وا می کنم
    عاقبت خورشیدو پیدا می کنم
    هرکی خورشید و می خواد
    پاشه دنبالم بیاد
    !



    *

  • رها آزاد

    یه خانواده ای رو میشناسم که اندازه یه تیم فوتبال + مربی ش بچه دارند. پسرا دوبرابر دخترا... به هیچیش کارندارم... که پسرا رفتند و دیگه هرگز انگار عضوی از خانواده نبودند... که انکار خونی باعث پیوند پوچشون نمی شده... که خواهرانی نداشتند... اونا حتی پدر و مادرشون رو هم که عمر و سلامتیشون رو براشون گذاشتند رو به ندرت به یاد می آوردند... به لطف فریب کرونا دیگه نیازی به عذاب وجدان هم نیست.... رفتار پسرها با پدر و مادر منو یاد داستان درخت بخشنده شل سیلورستاین می اندازه... هنوز هم پسر برمی گرده و از درخت طلبکاره... و درخت همچنان تمام تلاشش رو می کنه که پسر رو خوشحال کنه....

    اینروزا اما مادر به دلیل بیماری های مختلفش نیازمند رسیدگی و توجه بیشتره... پدر هم البته وضع بهتری نداره... با وجود بیماری اما روی پای خودشه و تلاش می کنه تا هم هزینه های خودشون رو تامین کنه با هر سختی... هم چیزی برای پسرکانی که هر از گاهی با تقاضایی برمی گردند داشته باشه... اما جالب اینجاست که بار تمام کارها و دکتر و داروخانه رفتنهای مادر روی دوش دختر اخر خانواده س که خودش هم الان دوتا پسر داره... بقیه، حتی خواهراش به دلیل مشغله ها و دلایل خودشون بیرون گود نشستن و تشویقش می کنن... بهش انرژی میدن که آره تو می تونی... تو کوهی... با شکوهی... اما فشار مسئولیت و استرسی که ار هر ویزیت دکتر بهش وارد می شه... داروخانه رفتنهای طولانی و پر استرس که نکنه دارو رو بهم کم بدن... نکنه دارو نباشه... نکنه... نکنه... به یک طرف، استرسی که در قبال باقی خواهر برادرا پیدا کرده که نکنه من خوب به این برنامه نرسیدم... نکنه دکتر خوبی انتخاب نکردم... بیشتر اذیتش می کنه... گناه داره...

    آخرین دوازده نفر باشی و به همه جوابگو، سخته... تازه سه تا هم تو خونه خودت داشته باشی که با این مدرسه های مجازی و برنامه های مسخره آموزشی هر سال اندازه صد سال تحصیلیه ( دیگه باید گفت خانه مدرسه دوم بچه هاست...)... بگذزیم... تمام اینا رو گفتم که به این نتیجه برسم که فقط یک بچه کافیه... تو از اول بهش می رسی و در اخر اون هم اگر لازم بود به تو می رسه... نه که تو به کلی بچه برسی و بعضیا رو هم سهوا نادیده بگیری و بعضیا هی بزنن توی صف و چندباره سهم طلب کنن از هرچیز و بعضی به هر دلیلی ساکت بمونن و تو حتی متوجه نشی که سهم روزانه شون رو هم ندادی... اشتباهه اشتباه... بچه فقط یکی... حتی دومی یا حق اولی رو ضایع می کنه یا  خودش حقش ضایع می شه...

    پ.ن.1  اصلا هم فکر نکنید که من اون خواهر کوچیکه م اصلا و ابدا...

    پ.ن.2  اصلا کی گفته این ماجرای خانواده ی خودمه؟!!!

    پ.ن.3  تولدت هم مبارک خواهر کوچیکه... امیدوارم فردا جراحی مامان با خبرای خوب تموم شه... و تو اقلا برای مدت کوتاهی کمتر استرس داشته باشی...هرچند تو هرگز اینجا رو نمی خونی و این بده اما خوبیش هم همینه که کسی از آشنایان اینجا رو بلد نیست...


    پ.ن. 24 روز بعد: متاسفانه نتیجه نمونه برداری بعد عمل خوب نبوده و دکتر درمان رو تمدید کرده بدون تضمین بهبودی...گاهی که حس خوبی دارید و برای بیمارا دعا می کنید برای مادر من هم دعا کنید... از کائنات براش انرژی های شفابخش طلب کنید...خدایا همه ی بیماران رو سلامتی بده



    *

  • رها آزاد
    پس آن‌گاه زمین به سخن درآمد
    و آدمی، خسته و تنها و اندیش‌ناک بر سر ِ سنگی نشسته بود
    پشیمان از کردوکار خویش
    و زمین ِ به سخن درآمده با او چنین می‌گفت:
    ــ به تو نان دادم من، و علف به گوسفندان و به گاوان ِ تو،
    و برگ‌های ِ نازک ِ تَرَه که قاتق ِ نان کنی.
    انسان گفت: ــ می‌دانم.
    پس زمین گفت: ــ به هر گونه صدا من با تو به سخن درآمدم:
    با نسیم و باد، و با جوشیدن ِ چشمه‌ها از سنگ، و با ریزش ِ آب‌شاران;
    و با فروغلتیدن ِ بهمنان از کوه آن‌گاه که سخت بی‌خبرت می‌یافتم،
    و به کوس ِ تُندر و ترقه‌ی توفان.
    انسان گفت: ــ می‌دانم می‌دانم، اما
    چه‌گونه می‌توانستم راز ِ پیام ِ تو را دریابم؟
    پس زمین با او، با انسان، چنین گفت:                               
    ــ نه خود این سهل بود، که پیام‌گزاران نیز اندک نبودند.
    تو می‌دانستی که من‌ات به پرستنده‌گی عاشق‌ام.
    نیز نه به گونه‌ی ِعاشقی بخت‌یار، که زرخریده‌وار کنیزککی برای تو بودم به رای خویش.
    که تو را چندان دوست می‌داشتم که چون دست بر من می‌گشودی
    تن و جان‌ام به هزار نغمه‌ی خوش جواب‌گوی تو می‌شد.
    همچون نوعروسی در رخت ِ زفاف،
    که ناله‌های ِتن‌آزرده‌گی‌اش به ترانه‌ی کشف و کام‌یاری بدل شود
    یا چنگی که هر زخمه را به زیر و بَمی دل‌پذیر دیگرگونه جوابی گوید.
    ــ آی، چه عروسی، که هر بار سربه‌مُهر با بستر ِ تو درآمد!
    (چنین می‌گفت زمین.)
    در کدامین بادیه چاهی کردی که به آبی گواراکامیاب‌ات نکردم؟
    کجا به دستان ِ خشونت‌باری که انتظار ِسوزان ِ نوازش ِ حاصل‌خیزش با من است
    گاوآهن در من نهادی که خرمنی پُربار پاداش‌ات ندادم؟
    انسان دیگرباره گفت:
    ــ راز ِ پیام‌ات را اما چه‌گونه می‌توانستم دریابم؟
    ــ می‌دانستی که من‌ات عاشقانه دوست می‌دارم
    (زمین به پاسخ ِ او  گفت):
    می‌دانستی.
    و تو را من پیغام کردم از پس ِ پیغام
    به هزار آوا، که دل از آسمان بردار که وحی از خاک می‌رسد.
    پیغام‌ات کردم از پس ِ پیغام که مقام ِ تو جای‌گاه ِ بنده‌گان نیست،
    که در این گستره شهریاری تو;
    و آنچه تو را به شهریاری ‏برداشت نه عنایت ِ آسمان که مهر ِ زمین است.
    ــ آه که مرا در آنچه مرتبت ِ خاک‌ساری عاشقانه،
    بر گستره‌ی نامتناهی‌ کیهان خوش سلطنتی بود،
    که سرسبز و آباد از قدرت‌های جادویی‌ِ تو بودم
    از آن پیشتر که تو پادشاه ِ جان ِ من به خربنده‌گی
    دست‌ها بر سینه و پیشانی به خاک برنهی و مرا چنین زار به خواری درافکنی.
    انسان، اندیش‌ناک و خسته و شرم‌سار، از ژرفاهای درد ناله‌یی کرد.
    و زمین، هم ازآن‌گونه در سخن بود:
    ــ به‌تمامی از آن ِ تو بودم و تسلیم ِ تو، چون چاردیواری‌ خانه‌ی ِ کوچکی.
    تو را عشق ِ من آن‌مایه توانایی داد که بر همه سَر شوی. دریغا،
    پنداری گناهِ من همه آن بود که زیر ِ پای تو بودم!
    تا از خون ِ من پرورده شوی به دردمندی دندان بر جگر فشردم
    همچون مادری که درد ِ مکیده شدن را، تا نوزاده‌ی دامن ِ خود را
    از عصاره‌ی جان ِ خویش نوشاکی دهد.
    تو را آموختم من که به جُست‌وجوی سنگ ِ آهن و روی، سینه‌ی ِعاشق‌ام را بردری.
    و این همه از برای آن بود تا تو را در نوازش ِپُرخشونتی که از دستان‌ات چشم داشتم
    افزاری به دست داده باشم.
    اما تو روی از من برتافتی،
    که آهن و مس را از سنگ‌پاره کُشنده‌تر یافتی
    که هابیل را در خون کشیده بود.
    و خاک را ازقربانیان ِ بدکنشی‌های خویش بارور کردی.
    آه، زمین ِ تنهامانده! زمین ِ رهاشده با تنهایی‌ خویش!
    انسان زیر ِ لب گفت: ــ تقدیر چنین بود. مگر آسمان قربانی‌یی می‌خواست.

    ــ نه، که مرا گورستانی می‌خواهد!
    (چنین گفت زمین).
    و تو بی‌احساس ِ عمیق ِ سرشکسته‌گی
    چه‌گونه از «تقدیر» سخن می‌گویی که جز بهانه‌ی تسلیم ِ بی‌همتان نیست؟
     آن افسون‌کار به تو می‌آموزد که عدالت از عشق والاتر است.

    ــ آن‌گاه چشمان ِ تو را بربسته، شمشیری در کف‌ات می‌گذارد،
    هم از آهنی که من به تو دادم تا تیغه‌ی گاوآهن کنی! 
    ــ دریغا که اگر عشق به کار می‌بود هرگز ستمی در وجود نمی‌آمد
    تا به عدالتی نابه‌کارانه از آن‌دست نیازی پدید افتد.
    اینک گورستانی که آسمان از عدالت ساخته است!
    دریغا ویران ِ بی‌حاصلی که من‌ام!

    شب و باران در ویرانه‌ها به گفت‌وگو بودند که باد دررسید،
    میانه‌به‌هم‌زن و پُرهیاهو.
    دیری نگذشت که خلاف در ایشان افتاد و غوغا بالا گرفت بر سراسر ِ خاک،
    و به خاموشباش‌های پُرغریو ِ تُندر حرمت نگذاشتند.

    زمین گفت:
                ــ اکنون به دوراهه‌ی تفریق رسیده‌ایم.
    تو را جز زردرویی کشیدن از بی‌حاصلی‌ خویش گزیر نیست;
    پس اکنون که به تقدیر ِ فریب‌کار گردن نهاده‌ای مردانه باش!
    اما مرا که ویران ِ توام ، هنوز در این مدار ِ سرد کار به پایان نرسیده است:
    هم‌چون زنی عاشق
    که به بستر ِ معشوق ِ ازدست‌رفته‌ی خویش می‌خزد
                                                        تا بوی او را دریابد،
    سال‌همه‌سال به مقام ِ نخستین بازمی‌آیم با اشک‌های خاطره. 
     
    یاد ِ بهاران بر من فرود می‌آید
    بی‌آنکه از شخمی تازه بار برگرفته باشم
     
    و گسترش ِ ریشه‌یی را در بطن ِ خود احساس کنم; و ابرها با
     
    خس و خاری که در آغوش‌ام خواهند نهاد،
     
    با اشک‌های عقیم ِ خویش به تسلایم خواهند کوشید.
     
    جان ِ مرا اما تسلایی مقدر نیست:
     
    به غیاب ِ دردناک ِ تو سلطان ِ شکسته‌ی کهکشان‌ها خواهم اندیشید
     
    که به افسون ِ پلیدی از پای درآمدی;
     
    و ردِّ انگشتان‌ات را
     
                        بر تن ِ نومید ِ خویش
     
                                        در خاطره‌یی گریان

                                                          جُست‌وجو
    خواهم کرد.


    احمد شاملو - تابستانهای ِ 1343 و 1363





    *

    2
  • رها آزاد

     لازم به ذکر است که کارگران روشنایی بر خلاف سایر انسانها از طریق پورتالهای ستارهای وارد زمین نشده اند و از تقابلات سیارهایِ درون منظومه ای هیچگونه تاثیر پذیری ندارند، البته این موضوع شامل مسائل کارمیک نسبت به خانواده ی زمینی و اطرافیان آنها نمیشود و ممکن است اینگونه به صورت غیر مستقیم تحت تاثیر عوامل محیطی قرار بگیرند. آنان همگی از طریق تولد (زایمان،) به واسطهی کشتیهای نوری و با انتخاب خود برترشان در نژادها و فرهنگهای گوناگون، وارد این دنیا میشوند. به بیانی دیگر، خود برترشان پیش از تناسخ محل فرود ایشان را انتخاب کرده است. آنها در صورت بیداری و به وجود آمدن پتانسیل لازم برای خلق دنیای مادی مطابق با خیر و صلاح همگان میتوانند در کالبد فیزیکی نیز به قدرتهای خالق بودنشان دست یابند، یعنی به خلق یک واقعیت جدید که همان برقراری تعادل در عناصر سیاره است، کمک کنند . میلیاردها سال پیش، خالقان نوری مختلف که همگی از نوادگان اصلی هفت فرشته ی مقرب عظیم اولیه (اِلوهیم) بودند، یعنی جزو نخستین تناسخهای گسترده ی خالقان نوری الوهیم در کالبدهای موجودات کهکشانی محسوب میشدند، گرد هم آمدند و با کمک یکدیگر پروژه ی زمین یعنی این کلکسیون زندهی کهکشانی را پدید آوردند.
    به دلیل اینکه از تمامی گونه های حیاتی موجود در کهکشان راه شیری، نمونهای زنده در فرکانس محدود و سطح آگاهی پایین و ثابت در سیاره ی شما حضور داشته و دارد، ما زمین را کتابخانه ی زنده و یا سردخانه ی کهکشانی می نامیم؛ به عبارتی میتوان گفت که این گونه ها به حالت فریز درآمده اند و به این شکل نگهداری میشوند، بنابراین موجوداتی هوشمند و در قالب اشرف مخلوقات، مشابه طرح ژنتیکی بسیاری از حیوانات موجود بر روی سیارهی زمین در سایر منظومه های کهکشان راه شیری وجود دارد، گونه های بسیار هوشمندی به مانند فیلها، اسبها، گربه سانان، سگ سانان و حتی موجودات پیشرفته ی آبزی در این دسته قرار میگیرند . سیاره ی زمین یک منطقه ی آزاد است و هر چیزی که در آن وجود دارد، نوعی آزمایش محسوب میشود.
    خدایان کنترل کننده نیز بسیاری از گونه های جانوری موجود در سیاره ی شما را مطابق سطح نوری که با آن کار میکنند، خلق کرده اند، به طوری که مخلوقات آنها اغلب در سطوح پایین آگاهی بعد سوم/چهارمی قرار دارند، یعنی موجوداتی خونسرد هستند که به صورت فردی فاقد روح قابل ارتقا میباشند، از جمله اکثر خزندگانی که امروزه در کوهها و بیابانهای خشک زندگی میکنند و عمدتا فقط در تاریکی شب از زیر زمین بیرون میآیند
    .
     خالقان دیگری که موجودات پیشرفته تری از جمله انسانهای اولیه را آفریدند، به مانند گروهی از لایرانها و سیروسیها، کسانی بودند که به دلیل اجتناب از جنگهای کهکشانی برای یک بازهی کوتاه مطابق زمان کیهانی، یعنی تا به امروز، این سیاره را به خدایان کنترل کننده واگذار کردند که در ادامه به صورت مختصر آن را شرح خواهیم داد.
    آنوناکیها به نوعی نمایندگان بخشهای مردانه ی کائنات یعنی گروه خاصی از نوادگان فرشتگان مقرب اولیه (اِلوهیم) که دربرگیرنده ی سه طیف پایینی نور هستند، محسوب میشوند و در ابعاد پایین، نیروهای مردانه به دلیل عدم حضور دائمیِ نیروهای مادرانهی هستی، از بالانس خارج شدهاند .این عدم حضور دائمی، به واسطه ی گردش مارپیچ منظومه در سفر خودش به دور مرکز کهکشان پدید میآید، به طوری که این حرکت شامل دو ربع نزولی 41هزار ساله (دواپرا و کالی یوگا) و دو ربع صعودی 41هزار ساله (ساتیا و ترتا یوگا) می باشد که ما آن را روز و شب منظومه ای/ستارهای می نامیم. همانطور که میدانید، خورشید شما به همراه تمام منظومه تان با سرعتی بسیار زیاد و مطابق یک حرکت مارپیچوار در حال سفر به دور مرکز کهکشان راه شیری یا بعد یازدهم است. این حرکت مارپیچیِ فنر مانند باعث میشود که ستاره به نسبت مرکز کهکشان بالا و پایین رود و در هر لحظه به مبدا اصلی تجلی و مقصد نهایی خویش نزدیکتر شود، اما همزمان بالا و پایین شدن منظومه به واسطه ی این حرکت دوار مارپیچی موجب میشود که زاویه ی قرار گیری آن نسبت به میزان هم راستایی با فرکانسهای ساطع شده از مرکز کهکشان، تغییر کند که میتواند باعث نزول و عروج آگاهی در دوران مختلف شود" تمام ارواحی که به صورت موجودات مختلف یا سیارات و ستارهه ای زنده در منظومه ی شما تجلی پیدا می کنند، در گذشته مطابق با زمان کیهانی، به شکل ذرهای کوچک از مرکز کهکشان به بیرون متصاعد شده اند و در نهایت نیز با مقیاسی بسیار بزرگتر به آنجا باز خواهند گشت.
      اشاره کرده بودیم که آنوناکیها بازماندگان یکی از هفت نژاد اصلی کهکشان راه شیری در بعد سوم هستند و میلیونها نفر از آنها نیز در گذشته موفق به صعود شدهاند و هم اکنون به عنوان موجودات معنوی بعد پنجمی در کهکشان شما حضور دارند که برای نمونه میتوان به فَروَهر و سلیمان (هرمس) اشاره کرد.
      اما آن دسته از آنوناکیهایی که در ابعاد پایین باقی ماندند، همانند زئوس، پوزئیدون، شیوا و بسیاری دیگر که متاسفانه امروزه با نامهای مذهبی و به عنوان خدا از آنها یاد می شود، کسانی هستند که در نقش پدید آورندگان دولت تاریک فرازمینیان منفی هزاران سال است که کنترل سیاره ی شما را در دست گرفته اند و در عصر حاضر، از انرژی پرستشی انسانهایی که غالبا جزو بازماندگان ژنتیکی آتلانتیسیها هستند تغذیه و به نوعی بر بازماندگان لمورینها حکومت میکنند. این پدیده از دیرباز در کشورهای پادشاهی رایج بوده و هست، به این صورت که شخص پادشاه که غالبا جزو نوادگان آتلانتیسیها است و انرژی پرستشی مردم خود را تقدیم آنوناکیها میکند. لازم به ذکر است که این روند در دوران جدید به نوعی وارد دنیای سیاست شده است، البته هم اکنون سیاستمدارانی نیز هستند که در خدمت نیروهای خاکستری (خزندگان منفی) و اهریمنی ( موجودات زیرستاره ای) می باشند . در گذشته پادشاهانی به مانند اکثر فرمانروایان ساسانی نیز وجود داشتهاند که به صورت مشخص با آنوناکیهای معنوی یعنی گروهی از بازماندگان کشتی فضایی نوح همکاری میکردند و در قلمرو حکمرانی آنها رعایت حقوق بشری، آراستگی، زیبایی و در کل، هارمونیِ الهی مشاهده میشد .
      در نهایت دانستن این داستان به شما کمک میکند تا همچنانکه جوامع ناآگاه زمینی به پرستش خدایان کنترل کننده مشغول هستند، به جای فرستادن انرژی پرستشی، عشقتان را نثارشان کنید تا آنان نیز آگاه گردند و دست از جذب انرژی پرستشیِ مردمان زمینی بردارند. آنها در طول این سالیان دراز لایههای کارمایی کیهانی بسیار زیادی را برای خود ایجاد کرده اند، چراکه خودشان نیز سیستم کارمایی بازدارنده ای را برای مردمان سیارات حاضر در سطوح پایین آگاهی (به مانند زمین،) به وجود آورده اند؛ البته زمین آخرین نقطهای است که هم اینک در حال رها شدن از سلطه ی خدایان کنترل کننده است و این به منزله ی آزادی خودِ آنها از نفس و صعود به مراحل بالاتر آگاهی الهی نیز میشود؛ چراکه اکنون تمامی لایه های کهکشان راه شیری رو به ارتقا هستند. فرشتگان مقربی که هماینک در کهکشان شما حضور دارند، در واقع نخستین نسل بعد یازدهمی کهکشان راه شیری محسوب میشوند که پس از بازگشت به آگاهی محض الهی (بعد دوازدهمی)، موجودات بعد نهمی حاضر در فدراسیون کهکشانی طی یک روند تدریجی جای آنها را خواهند گرفت. زین پس هیچ سیاره ی بعد سومی دیگری در این جهان/کهکشان متولد نخواهد شد و واقعیت بعد سومی در کهکشان راه شیری به گونهای خالی از سکنه میگردد. همانطور که اکنون شما جسم بیجان سیارهی مریخ را در بعد سوم مشاهده میکنید، هسته ی زمین نیز در یک بازهی زمانی 2000 هزار ساله خاموش خواهد شد. اینکه میگویند مرگ پایان نیست، بلکه تولدی دوباره در دنیایی بالاتر است، در مقیاس منظومهای و کهکشانی نیز صدق میکند. بنابراین یک بازه ی زمانی 2000 ساله برای کهکشان شما کافیست تا به صورت کامل از واقعیت بعد سومی فراتر برود و این به آن معنا نیست که شما نیز حتما باید برای صعود به بعد پنجم این مدت زمان خطی را سپری کنید، چراکه صعود شما کاملا وابسته به سطح ارتعاشی روح میباشد و ممکن است در هر لحظهای اتفاق بیفتد. به صورت کلی (در مقیاس کهکشان) ارواحی که در طی این بازهی زمانی مشخص، نتوانند به بعد پنجم صعود کنند، در دنیای روحی سیارات بعد سومی (بعد چهارم/دنیای مَجاز) به روند بسیار آهسته تکاملیشان برای ورود به بعد پنجم ادامه خواهند داد. البته لازم است اشاره کنیم که ارواح قدیمی حاضر در این خط زمانی تنها ممکن است یکبار فرصت تناسخ دوباره در زمین جدید را به دست آوردند، چرا که هم اکنون سیاره به صورت آهسته در حال آفریدن نسل جدیدی از موجودات انسانی است"
    ...
    نوشته شده توسط "بیداری ایرانی"



    *

    1
  • رها آزاد

     در هنگام تولد کهکشان راه شیری، هفت طیف اصلی نور رنگین کمان که به وجود آورنده ی دنیاهای فرم هستند، به شکل هفت موجود معظم و قدرتمند با نام خالقان نوری اِلوهیم از دل یک دروازهی ستارهای بسیار عظیم که اکنون مرکز کهکشان شما را تشکیل میدهد، به درون خلا بزرگ وارد شدند و با استفاده از خمیره ی خلقت که از سوی خالق اصلی به ایشان اعطا شده بود، تمام اجرام آسمانی موجود در کهکشان راه شیری از جمله سحابیها، خوشه های ستارهای، منظومه ها، سیارات، قمرها و غیره را به وجود آوردند و سپس خودشان نیز به میلیونها موجود آگاهی کوچکتر تجزیه شدند یا به بیانی دیگر در کالبد موجودات بعد سوم/چهارمی که خود از خمیره ی خلقت به وجود آورده بودند، حلول یافتند؛ برای مثال میتوانید خودتان را به عنوان یک فرشته ی الوهیم در نظر بگیرید که وارد شهری (منظومه ای) خالی از سکنه می شوید، سپس به واسطه ی یک انفجار برونگرا به تعداد سلولهای بدنتان تجزیه شده و در کل سطح شهر پراکنده میگردید و همزمان روح حیات بخش خالق در تمامی آن سلولها جریان مییابد و بدینسان از هر کدام یک موجود آگاهیِ متشکل از دو نیمه ی مردانه (جسم) و زنانه (روح) آفریدگار پدید میآید تا کم کم پیشرفت کند، تکامل و گسترش یابد، پله پله طبقات آگاهی الهی را بپیماید و در انتها با دستیابی به سطح خاصی از کمال، باری دیگر به خالق اصلی بازگردد؛ پس میتوان گفت که خالق اصلی از طریق این فرایند باشکوه در حال گسترش آگاهی خود تا بینهایت است.
       وقتی ما از خالقان نوری اولیه صحبت میکنیم، منظورمان موجوداتی هستند که حاصل نخستین تناسخ اِلوهیم در کالبدهای مادی میباشند. بسیاری از آنها پس از گذشت دورانهای متمادی به تکامل رسیدند و به ابعاد بالا صعود کردند و گروه دیگر که بعضا به صورت کلی فرشته ی مقرب لوسیفر (آنوناکی) نیز نامیده میشوند، در ابعاد پایینتر باقی ماندند تا اینگونه نقش نیمه ی تاریک خالق اصلی در این دنیای زیرجهانی را ایفا کنند . موجودات بسیار عظیم و باشکوهی (فرشتگان مقرب) که هماکنون به دنیاهای نوری راه یافته اند، یعنی پس از رسیدن به مرحلهی خاصی از آگاهی الهی، دوباره به خالق اصلی بازگشته اند، نتیجه ی به کمال رسیدن همان خالقان اولیه هستند و خدایان کنترل کننده که بشریت به جای ستایش پروردگار یکتا یعنی جستجوی خالق اصلی در دنیای درون، به اشتباه آنها را میپرستد و با انرژی ترس تغذیه میکند، خالقانی هستند که به علت پرداختن به نفسانیات در سطوح پایین آگاهی کهکشانی (ابعاد سوم/چهارم) گیر کردهاند؛ به همین دلیل است که از نگاه موجودات ابعاد بالا و حتی خودِ آنوناکیها هیچ نزاعی بین آنان وجود ندارد، زیرا با وجود اینکه آنها در تضاد و تقابل با یکدیگر هستند، همواره به یاد میآورند که در زمانهای بسیار دور به عنوان برادرانی با یکدیگر پیمان بستند که این مجموعه ی آموزشی بسیار عظیم (کهکشان راه شیری) را به سطح بعدی آفرینش انتقال دهند و اکنون ما در همان لحظه ی تاریخی هستیم"
       جمع بندی کلی از این مبحث بسیار مهم این است که: دو دستهی اصلی از موجودات خداگونه ی مختلف و متضاد که ما آنها را با اسامی "خالقان نوری" و "خدایان کنترل کننده" میشناسیم، همگی جزو تناسخهای نخستین ساکنان کهکشان شما هستند که حاصل نزول فرشتگان بسیار عظیم مقرب اولیه یا همان خالقان نوری اِلوهیم (سازندگان دنیای فرم) بودند. به این صورت که هفت فرشتهی مقرب الوهیم به وسیله ی هفت طیف پایینی نور الهی، ابعاد یکم تا هفتم را پدید آوردند و سپس خود را در کالبد میلیونها موجود آگاهیِ خداگونه تناسخ دادند. بخشی از آن جوامع که در ابعاد سوم/چهارم حضور داشتند، طبق قوانین کیهانی حاکم در لایه های پایین کهکشانی، به دو گروه روشن و تاریک تبدیل شدند تا اینگونه به قطبیت دنیاهای متضاد، آگاهی ببخشند. این دو گروه اصلی از موجودات خداگونه، مهندسان سازنده ی کهکشانی هستند که خمیره ی آفرینش را از الوهیم به ارث برده بودند و همانطور که گفتیم، گروهی از آنان در عوالم پایین سکنی گزیدند و اینگونه به ایجاد تضاد و دوگانگی در لایه های پایین کهکشان راه شیری کمک کردند و گروه دیگر یعنی خالقانی که بین قدرت و کمال، مسیر تکامل را در پیش گرفتند، هر کدام به صورت انفرادی به ابعاد بالا صعود کردند، کم کم گسترش یافتند، در نهایت با یکدیگر ادغام گشتند و فرشتگان مقرب یا سایر اساتید نوری را در این الگوی کوچکتر شده ی جهان هستی (کهکشان راه شیری) به وجود آوردند.بنابراین وقتی خدایان کنترل کننده در کتب مذهبی خویش به شما میگویند که "ما آسمانها و زمین را پدید آورده ایم" نه کاملا سخنی درست و نه تماما اشتباه است"
      برای مثال میتوانید عمارتی باشکوه را تصور کنید که توسط اجدادتان که استادان معماری بوده اند، بنا شده است، وقتی شما میخواهید آن سازه را به دیگران معرفی کنید، میتوانید بگویید که ما آن ساختمان را ساخته ایم
    . در آن صورت شما فقط کلمه ی "اجداد" را به کار نبردهاید، پس نه دروغ گفتهاید و نه حقیقت مطلب را ادا کرده اید . گروهی از اساتید صعود کرده که در زمانهای بسیار دور کهکشانی از ساکنان هفت تمدن اولیه ی موجود در کهکشان شما بودند و اکنون برای کمک به شیفت سیاره ی زمین به ابعاد پایین تر بازگشتند (تناسخ یافته اند)، یعنی وارد واقعیت بعد سوم شدند که مطابق زمان/فاصله ی طبقاتی کیهانی، گذشته های دور خودشان و زمان حال شما محسوب می شود، در اصطلاح 411هزار کارگر روشنایی و یا پیشگامان فرشته ای پروسه ی معراج زمین نامیده میشوند. آنان با اتصال به خود برترشان که حاضر در شهرهای نوری معلق در آسمان است و شما بعضا از آنها به عنوان ستارگان متحرک یاد میکنید، به آفرینش زمین نوین کمک میکنند. شهرهای نوری در واقع سفینههای مادری از جنس آگاهی مطلق (نور) هستند که هزاران کشتی نوری را در خود گنجاندهاند. اساتید نوری به شکل گویهای نورانی (کشتیهای نوری) در نقاط مختلف جو سیاره ی شما حرکت میکنند و از طریق کارگران روشنایی، یعنی جوانب/نسخههای بعد سومی خودشان یا همان نیروهای زمینی فدراسیون کهکشانی، انرژیهای ابعاد بالا را به انرژیهای متناسب با بعد سوم تبدیل و به شبکه ی کریستالی زمین که پدید آورندهی آگاهی جمعی انسانهاست، منتقل میکنند. بنابراین استادان نوری که به آگاهیِ مطلق درونْ کهکشانی دست یافتهاند، از طریق کارگران روشنایی به جوامع بشری خدمت میکنند. آنها آنقدر به لحاظ معنوی/کوانتومی پیشرفته اند که قادرند در عرض یک لحظه کوچکترین پالس انرژیِ احساسی ساطع شده از جانب شما را دریافت و تجزیه تحلیل کنند و اینگونه آیندههای احتمالی بیشمار و چند بعدی ناشی از بازتاب آن ارتعاش را در شبکهی اینترنت هستی مشاهده نمایند . بسیاری از کارگران روشنایی یعنی بخشی از آگاهی استادان نوری، اکنون و پس از هزاران سال تناسخ بر روی زمین فراموش کرده اند که چگونه از بدو شکل گیری حیات در کهکشان راه شیری، به عنوان همکاران خالق در آفرینش بسیاری از مجموعههای هوشمندِ آگاهی یا همان سیارات آموزشی به مانند زمین شرکت داشتهاند. در واقع میتوان گفت که خدایان کنترل کننده و کارگران روشنایی هر دو از یک تبار بوده و هستند، اما به واسطهی انتخابهایشان دو قطب مختلف و متضاد از خالق اصلی (تاریک و روشن) در ابعاد پایین هستی را به وجود آورده اند. همچنین بسیاری از آنها، همواره در طول تاریخ دویست هزار ساله ی نسل بشر که کم کم به انسان امروزی تبدیل شد، به شکل فیزیکی بر روی زمین تناسخ داشتهاند، برای مثال به صورت همزمان در کالبد موسی و فرعون، در مقابل یکدیگر قرار گرفته اند. در ایران باستان نیز عده ای از آنان به گونه ای هماهنگ و بر پایه ی بالانس و هارمونی الهیِ میان دو نیمه ی تاریک و روشنِ ذات خالق، با یکدیگر همکاری میکردند (به مانند پادشاهان ساسانی و نگاهبانان آتشکده ها) که نتیجه ی آن عروج گروهی از آنوناکیهای معنوی به ابعاد بالاتر شد...



    *

  • رها آزاد

    Could we laugh again?0
    could we hug and kiss each other again?0

    Beyond the fears, and all the days we have wasted



    *


    _zoom