سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درستایش دوستی - ::₪ ° کلاغه به خونه ش میرسه؟ ° ₪ ::
  • رها آزاد

    امروز مارا حالی دست داد که متعاقب آن بدون در نظرگرفتن آن6500تومانی که اینترنت موبایلی از شارژمان بلعید پریروز مجددا دست به اقدام تهور آمیز متمایل به خودکشی کانکت شدن با گوشی زدیم و این تازه جدا از امر دمار دربیار امتحان فرداست که هنوز هم مطالعه ای نفرموده ایم...چه میشود کرد حالیست مرا که قید عالم زده ام...
    اما بیشتر ازاینرو مصدع اوقات شدم که مطلبی را که بناست فردا در سرجلسه امتحان بنویسم از پشت برگه ورود به جلسه به وبلاگ منتقل کنم خدارا چه دیدی شاید آن ازخدابیخبرها خبرشدند و فردا از دم پشت برگه ی مرا ملاحظه نمودند...(آخرشانس مراکسی بجز خودم ندارد)و خدارا بازهم چه دیدی شاید شد و توانستم از موبایل تقلب کنم...(چه شکرخوریها!!!هاهاها)
    ---------------------------------------------------
    دوستی زیباست ،وقتی که شازده کوچولو بلاخره موفق می شود با راهنماییهای دلسوزانه ی روباه او را اهلی کند...که آنهم شازده کوچولو ناگزیر از رفتن است و برای خداحافظی که می‌آیدتمام  غم دنیا می‌نشیند روی دلت و آرزو می کنی که کاش پرنده باآسمان اشنا نبود یا که هرگز از آسمان جدانبود...
    دوستی آنطور که گفته اند و شنیده ایم ارزشمندترین پیوند انسانی بعد از ارتباطهای ناگسستنی و ناچار خویشاوندی است.آدمی میتواند دوستانش را انتخاب کند(واقعا؟)اما در انتخاب خانواده و خویشان مخیر نیست...برای ایجاد دوستی و راههای دوست یابی چه کتابها که ننوشته اند...انگار که این موجود شرور دوپا را به همان سادگی روباه شازده کوچولو میشود اهلی کرد!!!
    تابحال دوستی را برای خودم تعریف نکرده بودم و حالا که فرصت آن دست داده تعریف درخور و شایسته ای نمیابم برای آنچه که دوستی در ذات خود هست و باید باشد...اما میتوانم آنچه را که هست اینگونه تعریف کنم: دوستی ـ درزمانه‌ی ماوشاید هم تمام زمانها و مکانها؟؟؟ـ آن رابطه ی گرم و صمیمانه ایست که یک نفر را به سمت دیگری می کشاند در موقع نیاز و به محض آنکه نیازش برطرف شد فتیله‌ی چراغ دوستی را برای جلوگیری از هدررفتن گرمای دوستی پایین می‌کشد.گاه هردوطرف برسر این صرفه جویی تفاهم و توافق دارندو گاهی یکی که معمولا ارباب استفاده هم اوست دیگری را بدون اطلاع در تاریکی و سردی واقعیت تنها رها می‌کند (و حقیقت هم این است:انسان که تنها نمیشود...تنها هست...چشمش کور فراموش نکند.) و این دستها که با نام دوستی برهم ساییده می شوند حکایت از نیازی عریان یا اغلب پنهانی دارند.واین تازه در صورتی است که شازده کوچولوها و روباههای زمانه ی ما موفق به اهلی کردن و ایجاد علاقه شده باشند!پس بر خود لازم میبینم که بنویسم و با رسم شکل اثبات کنم که ارایه‌ی هر تصویر لطیف و شاعرانه ای از دوستی به بیراهه بردن ذهن است از دروغ زشت زمانه و خیانت به نهاد حقیقت جوی آدمی...شاید برای همین باشد که گفته ی جبران را ازتمام کلامهای دیگر  دوستتر میدارم که میگوید:”دوست من! تو دوست من نیستی. ولی من چگونه اینرا به تو بفهمانم؟راه من راه تونیست گرچه باهم راه میرویم دست در دست...“

    پ.ن.
    چه توهمی زده بودم وقتی باورکرده بودم آنکه از دوستی می‌گوید خواهان دوستی‌ست...و چقدر بابت آن اس ام اسی که فرستادم هنوز شرمسارم...کاش می‌شد بعضی چیزها را undoکنم...کاش...

    پی نوشت بعد امتحان-چهارشنبه ی قرمز در خوابگاه نوانخانه ی جان گرییر
    1-نه موبایل نه کاغذ نه برگه ی ورود به جلسه...از حفظ نوشتم منتها کلی با این که اینجاس توفیر داره...هه هه هه.من هیچوقت کپی کار خوبی نبودم حتی وقتی نقاشی می‌کشیدم نمیتونستم اونی که بار اول کشیدمو دوباره بکشم...حتی اگه میذاشتمش زیر دستم بازم یه جاشو عوض می کردم...
    2-به undoکردن نیازم هست اما نه در موردی که بالا نوشتم...استاد چیزی به دل نگرفته ولی اگه اون یکی دیگه بود...از دانشگاه اخراجم کرده بودن...ولی باید بهش بگم که تو دلم نمونه...که من به حرف شما اعتقادی نداشتم اینو گفتم تا بهتون ثاببت کنم شمام به چیزی که می گفتین اعتقاد نداشتین...شنبه بعد امتحان کلیات می‌بینمش تو گروه یعنی جرات می کنم بهش بگم؟



    *


    _zoom