ی چیزی:
ازم پرسید چرا دوستم داری؟ نتونستم بگم چرا بااینکه کلی دلیل براش آوردم...وقتی این سؤالو ازم می پرسه مثل خر تو گل می مونم...آخه دوست داشتن چرا داره؟؟؟من فقط می دونم که باید تا نفس دارم دوستش داشته باشم که وقتی نفسام به آخر رسید حسرت نخورم بگم کاش یه ذره بیشتر دوستش داشتم...هرچند این حسرت  همیشه با من هست که چرا زودتر پیداش نکردم ...ولی خدا رو شکر که پیداش کردم...

ی چیز دیگه:
کاش آدم میتونست روزه هاشو عین نماز آیات سرفرصت بخونه...اگرم کسی کوتاهی می کرد؛ صاعقه های آسمونی برا چی ان خب؟؟؟من کلی کار دارم زبون روزه تو این گرمای لعنتی به هیچکدوم نمیرسم...باید برم آمادگاه دنبال ترجمه شعرای لورکا...باید برم کتابخونه ...هرچند ارشد و بیخیال شدم یواشکی...(اگه بفهمه کله مو می کنه)...اما نه بهتر همینه که روزه م.بعدا ی بهونه ای دارم واسه درس نخوندنم...

راستی...تو این پارسی بلاگ کسی کار ترجمه نداره یا همه مترجمن یا فکر کردین من اون اعلامیه رو بالا واسه خوشگلتر شدن وبلاگم گذاشتم؟یا خواستم مزاحی کرده باشم؟بابا بیکارم ترجمه می خوام...تروخدا...