سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نامه ای برای خودم - ::₪ ° کلاغه به خونه ش میرسه؟ ° ₪ ::
  • رها آزاد

    از وقتی دانشگاه تموم شده و منتظر نتیجه ی ارشدم بدجور خفه خون متنی گرفتم...ولی می خوام یه نامه برای خودم بنویسم و اینجا بذارم تا بعدها اگر سختیا و روزمره گیا جلوی تپشای قلبمو گرفت برگردم به اینجا و نامه ی خودمو بخونم ... و به یاد بیارم...
    "میدونم که گذر  زمان باعث خواهد شد خاطرات عشقمون کم رنگ بشن...اما اینم می دونم که عشق اگه حقیقی باشه کم رنگ نمی شه ولی با گذر زمان رشد می کنه...تغییر می کنه... بزرگ میشه... و... من این نامه رو برای روزای مبادایی که نباید بیان می نویسم... می نویسم که یادم باشه چقدر دوستت دارم و چطور برای به دست آوردنت التماس کردم و چطور هر روز و هر ثانیه برای بودن در کنارت به درگاه خدا دعا کردم...چطور این همه سال تنهایی رو به جون خریدم تا پیدات کنم...و چطور بعد از پیدا کردنت نقاب از صورت دوست نماهایی که برای همیشه بی کسی من دعا می کردن پس رفت...دلم نمی خواد حتی برای یک لحظه دلخوریهای ابلهانه ای که خودم مسببشون هستم حضور تو رو تو قلبم کمرنگ کنه...کاش می شد صدایی در درونم ضبط کنم که وقتی به خاطر دلخوری های پوچ و بی معنی ازت  دور می شم توی گوشم تکرار کنه :این همون آدمیه که واسه داشتنش، واسه کنارش بودن حاضر بودی همه چیزتو بدی... اون عوض نشده تو چرا داری عوضی می شی؟... باید همیشه یادم بمونه که تو (خواننده ی مورد علاقه ) همه ی دلیل من برای ادامه ی این زندگی بودی و هستی... نباید کاری کنم که حتی یه لحظه به صداقت عشقم شک کنی... هرچند این مدت خیلی خرابکاری کردم و تو با همون مهربونی گذشته تحملم کردی و منو بخشیدی...ولی ...ولی... (ادامه دارد....)

    پ.ن1  این روزا نه حوصله ی ترجمه دارم نه ترجمه ای دستمه...نه اینترنت به درد بخوری برا کانکت شدن دارم...همه ی درگیریم با اینترنت چک کردن ایمیل با گوشیه...خیلی وقتا دلم می خواست بیام اینجا بنویسم اما نشد و نیومدم...کلا به درجه ای از عرفان رسیدم که دیگه دلم نمی خواد جایی چیزی بنویسم...الان که فکر می کنم می بینم که از ننوشتن خیلی از حرفام آب از آب دنیا تکون نخورده پس سنگینترم که به سکوت و ننوشتنم ادامه بدم...تازه اون حرفایی که می خواستم بنویسم هم الان دیگه منقضی شده  ن...من حرفی واسه گفتن ندارم...مث خیلی از آدمای دیگه... فقط من می دونم و دیگه در مقابل این قضیه تسلیم شده م اما خیلیا هستن که هنوز به این نقطه نرسیدن...فکر کن اگر همه با هم به چنین نقطه ای می رسیدیم چه سکوت شیرینی تمام دنیا رو فرا می گرفت...شب و روزام به تماشای فیلم می گذره و وقتایی هم که خواننده ی مورد علاقه پیشمه از همه چی دست می کشم ...اوایل خیال می کردم نقطه مشترکمون علاقه به فیلمه اما حالا می بینم که علاقه ای به تماشای فیلم نداره...نمی دونم چرا هیچکس اینجور که من خوره ی فیلمم نیست...

    پ.ن2  تموم دنیام تعطیلیه...انگار خوردم به یه تابستون بلند و بی کولر...



    *


    _zoom