سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آنچه میان من و آن مرد گذشت - ::₪ ° کلاغه به خونه ش میرسه؟ ° ₪ ::
  • رها آزاد

     آنچه میان من و آن مرد گذشت...

    مرد‏‏، به آسانی، روی تبسم محوی که داشتم خط کشید

    و من

    نه برای آنکه جهادی را آغاز کنم

    بلکه تنها به دلیل تعجبم با صدای بلند خندیدم.

    و مرد، روی صدای بلند خنده‏ ام خط کشید.

    و جنگ، اینگونه آغاز شد

    بی‏ آنکه من، خواهان جنگی باشم.

    راه رفتم،

    روی راه رفتنم خط کشید.

    نگریستم، روی نگاه کردنم خط کشید.

    سخن گفتم،

    روی سخن گفتنم- گرچه چندانکه باید،

    زیرکانه و دلیرانه نبود – خط کشید.

    روی تمام آهنگهایی که دوست داشتم خط کشید.

    روی همه‏ ی شعرهای قدیمی و محبوبم خط کشید.

    روی تمام نوشته‏ هایم، که در آنها، براستی

    هیچ چیز به جز عشق کودکانه ‏یی

    به وطن، وجود نداشت، خط کشید.

    و هنوز برای آنکه به گریه بیفتم، بقدر کافی‏، وقت بود.

    پس به خورشید نگاه کردم، روی خورشیدم خط کشید.

    به زمین زیر پایم نگاه کردم

    روی زمینم، زمین مقدسم خط کشید.

    و این، کار ما شد، کار بی‏ سرانجام ما:

    من می‏جستم و می‏ یافتم، او، بی‏رحمانه خط می‏کشید.

    هنوز برای آنکه به زانو درآیم و التماس کنم، وقت بود.

    پس، روی باغی که کشیده بودم خط کشید

    و روی طینت رنگ.

    روی پرنده‏ یی که پرواز داده بودم خط کشید

    و روی ذات پرواز

    روی گلی که دلشکسته بوییدم خط کشید

    و روی ماهیت عطر

    و چون عاشق شدم و روی عشقم خط کشید،

    فریاد زدم: این دیگر یک مسئله ی کاملاً شخصی بود.

    تو حق نداشتی روی آن خط بکشی.

    و او، روی فریادم خط کشید.

    تنها در این لحظه بود که به گریه افتادم

    و او فرصت یافت که روی گریه ‏ام، خطی بکشد.

    پس اینگاه

    به گرداگرد خویش نگاه کردم

    و دیدم که تمام زندگی ‏ام را خط‏ خطی کرده است.

    تنها اگر‏، یک روز صبح به او سلام می‏ کردم

    روی سلامم خط نمی ‏کشید

    و چون نکردم، و سکوت کردم

    و در سکوت، گذشتم

    روی پهنای سکوتم خط کشید؛

    خطی که بوی خون می‏ داد

    و سرانجام

    بر ارتفاعی دست یافت

    بر ارتفاعی نشست

    و از آن ارتفاع، مرا پیروزمندانه نگریست

    و پیروزمندانه گفت:

    ” اینک، تو، هیچ چیز نداری، هیچ چیز.

    هیچ چیز ....”

    و من، آرام و غمزده گفتم:

    برای من، هنوز هم یک رؤیای ژرف مانده است

    یک رؤیای بسیار ژرف رنگین،

    چیزی که در جنین حافظه، محفوظ است،

    چیزی که تو هرگز نمی‏توانی روی آن خطی بکشی،

    در هیچ زمانی

    و در هیچ مکانی.

    و تا چیزکی خط نخورده باقی‏ست

    در ارتفاع نیز برای تو عذاب و خشم بسیار است...

    "نادر ابراهیمی"



    *


    _zoom