رها آزاد
امروز اولین پارت از سه گانه ی Atlas Shrugged(2011) رو دیدم. خوشم اومد.از این فیلماس که آینده ای محتوم رو به تصویر می کشه... از همون فیلمای تخیلی که تا دوسال پیش فقط برای سرگرمی می دیدم اما الان دنبال کدهای لعنتی و نقشه های پنهانشون برای نظم نوین جهانی می گردم...
دنیا دوتا زندگی (و حتی بیشتر) به من بدهکاره. یکی برای دیدن فیلمهایی که دانلود کردم اما وقت نمی شه ببینم و یکی هم برای خوندن کتابایی که خریدم یا پی دی اف گرفتم و هنوز نتونستم جز چند صفحه شو بخونم. حالا بماند نقاشیهایی که نکشیدم و شعرهایی که ننوشتم و سفرهایی که نرفتم و ... چشم که باز کردم دومینو اولین ضربه رو خورد... و هنوز که هنوزه دنیای من داره فرو می ریزه... گمونم وقتی می ایسته که من چشمامو برای همیشه ببندم... برای همینه که دوست ندارم به این جون کندن و نرسیدن مطلق اسم زندگی بدم... |
رها آزاد
دیشب ساعت دو از خواب بیدار شدم و حس کردم بهتره در حیاط رو ببندم هرچند اونقدری که فکر می کردم سرد نبود اما به خاطر سینوسای خودم باید اینکار رو می کردم... آسمون روشنای خاصی داشت و ابرای عجیب و غریبی با شکلای کمی ترسناک بالا سر خونه دیده می شدند...ابر نبودند، ردیفهای موازی دود سفید رنگی که تو همون خط خودشون منبسط شده بودن و داشتن پخش می شدند... معلوم بود کمتریل زدن... حیف که گوشیم خیلی به درد عکاسی نمی خوره وگرنه عکسای خوبی می شد ازش گرفت...از صبحم هوا گرفته و گرمه... کثیفی خاصی تو آسمونه...لعنت به New World Order لعنت به اونی که پشت این نقشه های کثیفه... دنیا هم اون جای امنی که باید باشه نیست... کاش می شد رایان رو با خودم ببرم به روزای بچگی خودم...به اون روزایی که هنوز می شد با عشق و امیدواری به آسمون زل زد و از تصور اینکه کسی اون بالاست خندید... |
_ |