یه هفته س دارن تو دلم قورمه سبزی می پزن...حالم بدجور بده...اما می خندم...ترجمه می کنم...سگ می شم پاچه می گیرم...که نفهمی چه دردی دارم...یه هفته س دارن شب و روز تو دلم قورمه سبزی می پزن و من صدام در نمیاد...
تو که به من نه تبریک گفتی نه هدیه دادی عیبیم نداشت...اما من چی بگم که هرچی جوراب خریده بودم این دوهفته هی گرفتی پوشیدی و من چیزی ندارم فردا بهت بدم...
نگاهم کردی... من آنجا نبودم سیگاری گیراندی قطره اشکی محو در دود سیگار میخواستم پاک کنم اشکت را اما من آنجا نبودم تنها و غمگین میخواستم پرکنم تنهاییت را اما من آنجا نبودم از غم بخود میپیچیدی میخواستم در آغوشم جا دهم تو را اما من آنجا نبودم . . . من کجا بودم که این همه نبودم؟