رها آزاد
Do not show your happiness lest the devil knows about it, So as Ryan says sometimes, I just pretend that I"m Sad... |
رها آزاد
این سومین سالیه که سوم شهریور رو جشن گرفتم... می دونم روزا مثل ابرایی که اسیر دست بادن دارن تند و تند می گذرن و تا چشم باز کنم این پرنده ی کوچولوی معصوم و بی گناه از تو دستام پرمیزنه و میره دنبال زندگیش... رایان کوچولوی من... ببخش که تو رو از سیاره ی قشنگت به این جنگل وحشت آوردم اما باور کن زندگی با تو خیلی قشنگ و زیباتر از زندگی بدون توئه. منو بخاطر خودخواه بودنم دراین یک مورد ببخش. سعی می کنم اگر نتونستم زندگیت رو پر از خوشی و شادی و خنده کنم دست کم برات سختش نکنم. من مادر خوبی نبودم چون یک مادرخوب تنها کاری که می تونه و باید برای بچه ش بکنه اینه که ی پدر خوب برای بچش انتخاب کنه... من موفق نشدم... هرچقدر هم که تلاش کردم و هی دست دست کردم تا بهترین پدر رو برات پیدا کنم بازم نشد... منو ببخش و سالها بعد که خواستی پدر بشی پدر خوبی باش پسرم. دوستت دارم. |
رها آزاد
Time in a Bottle
If I could save time in a bottle
The first thing that I"d like to do Is to save every day "Til eternity passes away Just to spend them with you If I could make days last forever
If words could make wishes come true I"d save every day like a treasure and then Again, I would spend them with you But there never seems to be enough time
To do the things you want to do Once you find them I"ve looked around enough to know That you"re the one I want to go Through time with If I had a box just for wishes
And dreams that had never come true The box would be empty Except for the memory Of how they were answered by you But there never seems to be enough time
To do the things you want to do Once you find them I"ve looked around enough to know That you"re the one I want to go Through time with Songwriters: Jim Croce |
رها آزاد
از این که دنبال آدمایی بگردم که خودشون نمی خوان پیدا بشن خسته م. البته منم بی تقصیر نیستم... هرجا تو اینترنت ردی از خودم گذاشتم با اسم رها بوده... اسمی که هیچکدوم از اونا که دنبالشون می گردم باهاش زلفی گره نزدن و حتی اگه پیداشون کنم و پیام بدم که سلام... جوابم رو نمی دن... بقول شاملو، آغاز جداسری از دیگران شاید از ما بود... P.S. پیرو همون ویر پیدا کردن آشناهای گذشته... ویر پیداکردن آهنگایی که قبلا عاشقانه گوش می کردمم افتاده تو کله م... دارم هاردمو زیر و رو می کنم ولی گاهی نتیجه ش اونی که باید باشه نیست... مثل این ترانه ی فرانسوی(Ne me quitte pas)که یک عالمه بازخوانی انگلیسی داره و من قبلا فقط یکی شو شنیده بودم: If you go away on this summer day تو ورژن قبلی که می شنیدم دردمندانه خط آخر رو با خواننده تکرار می کردم Please don"t go away ولی الان نمی دونم چرا همش می گم ...Please Go Away...Please Go Away...Please Go Away |
رها آزاد
P.S. I"ll die with this song... |
رها آزاد
When you hit me for the first time for that narcotics, I knew that you could not love me anymore, but I was pregnant 7 months old and could not imagine how I could be a mother without you. That was one of my endless mistakes about you and my self. I ruined my child"s life along mine with these stupid fears of being a single mother. Anyway, after several times that you hit me just because of my objection to your behaviour, I ended up with this belief that you will never love me again. I stoped loving you, but with the memory of our past love, I decided to live with you; with this unbelievable hope that someday you"ll change your way, for the sake of our sweet little boy. but now I completely give up on you and looking forward to seprate my own life and my son from yours... I have to save my son"s life. this is my duty... because this was me who chose you as his father- the biggest mistake I"ve evere made. You know what? I"m sure you have never loved me before. Not only today. you just lied to me about your untrue love. It was my stupid self, who wanted to believe your lies. It"s all on me, but you were a SOB, you betrayed me, with another girl; but you came to me for marriage. I don"t know why??? You were hiding her photos in your mobile for a while until I asked you to erase them, unaware that I"m keeping one of them for you: You two shameless people, in Turkey hand-holding on a ship. At the first place you told me, she was a total stranger you met; And I was so naive, that I"ve believed you; I was such a fool. But recently, you admitted, she was your mistress. What I hated the most was hearing lies: you said you lied about her to calm me down. but when I wanted to delet her photo for good you were forbidden me. I hate you. I... Have you, ever loved me for a sec???? I can"t talk to you about my feelings because this is a waste of time and my breath.... you"re a big bad lier, unreliable, scurrilous, hateful eight in one package, you are a collection of anything bad and mischievous and evil in the world... |
رها آزاد
خیلی وقت پیش وقتی هنوز ی فسقل بچه بودم که هرجا کتابی می دیدم برمی داشتم و می خوندم، یه کتاب شعر توی کتابای داداشم پیدا کردم ولی چون اصولا من مجاز به خوندن چیزایی که اونا می خوندن نبودم یواشکی و در حد یکبار شایدم دو بار اونم نه بطور کامل خوندمش و بعد هرچی گشتم دیگه کتابه رو ندیدم... فقط یه تیکه از شعرش توی ذهنم حک شد و مثل یه حفره ی خالی باقی موند تا بلاخره چندوقت پیش به سرم زد توی اینترنت همون چندکلمه ی اول شعر که یادمه بزنم شاید پیداش کنم... هرچند قبلا درمورد چیزای دیگه ای اینکار رو کرده بودم و موفقیتی نصیبم نشده بود اما اینبار فرق داشت... من تونستم اون حفره ی بزرگی که بخاطر نخوندن اون کتاب درونم باز شده بود رو پر کنم... حالا می خوام اینجا بذارمش تا برای همیشه داشته باشمش... یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود ... روزگاری توی دشتستون دور پای کوه سر بلند پر غرور که سرش ابرا رو قلقلک میداد تا که از چشمای ابرای سفید اشک خوشحالی بیاد ... ده پر برکت آبادی بود ده آزادی بود یکی از روزای آغاز بهار که زمین از پی خوابی سنگین داشت میشد بیدار
|
رها آزاد
همش از خودم می پرسم چرا دارم باهاش زندگی می کنم؟ چرا وقتی خودش با اشتیاق از جدا شدن صحبت می کنه من دلم می لرزه و می ترسم تمومش کنم؟ چرا نمی تونم این بی عشقی متعفن رو تموم کنم وقتی که دیگه هیچ راهی برای دوست داشتنش برام باقی نذاشته؟ از چی می ترسم؟ از این که بره و بی عشق بمونم می ترسم؟ اون که عاشقم نیست...پس چی؟ از اینکه عاشق کسی بشه می ترسم؟ آره... نمی خوام بعد از خراب کردن من و عشقم بره و خوشبخت بشه...از این که نتونم پسر کوجولوی بی گناهمو تامین کنم و مجبور بشم بذارم با اون بره می ترسم؟ آآآآآآآآآآآآرهههههههه که می ترسم پس چی؟ رایان مال منه... طبق ادعای اون من خواستم که داشته باشمش و اون اصلا دلش نمی خواست پدر بشه...اما وقتی تو این سن مزخرف نزدیک مرگ نه کار و درامدی دارم نه سرمایه و امیدی چطور می تونم پسرکم رو از زندگی متعفن با اون روانی معتاد و هار نجات بدم؟؟؟؟ باهاش بمونیم زندگی پسرمم مثل من خراب می شه... جدا بشم بازم زندگی پسرم چه با من بمونه چه با اون خراب می شه...فقط منتظر یه معجزه م... نمی خوام یه روز دوباره برگردیم به اون روزا که خیال می کردم دوستم داره... نمی خوام بیاد و بگه پشیمونه و میخواد شروع کنه زندگیمونو درست کنه... تو هیچکدوم اینا امید معجزه ای نمی تونم داشته باشم...فقط امیدم به حضرت اجله...نمیدونم چطور ...نمی دونم آیا چیزی برای من و پسرم بهتر می شه یانه ولی مطمئنم دیگه ازین بدتر نمیشه اوضاعمون... |
_ |