رها آزاد
مدشده هرکسی رو میشناختی از یاد ببری بعد یه شما؟؟؟بذاری تو کارش؟؟؟
خونه بودم مهدیره زنگ زد گفت میخوان از تاسیسات بیان چراغا رو از رو تختا جمع کنن...سپردم مال منو در بیارن که نیان بری نن به تخت و زندگیم...حالا دوباره میگن قراره بیان بگردنمون...اونوقت واسه ما کرسی ازاد اندیشی میذارن احمقا...آزادی کیلو چند؟؟؟تازه فاجعه اینجاس که قراره لپ تابارو بگردن...یعنی حق دارن؟؟؟ پوشهی پیش نویسهام پره از پیامایی که مینویسم اما ارسال نمیکنم...حرفایی که دوست دارم بهش بگم اما نباید بزنم چون اون جوجوی من(خفه شو)...منصفانه نیست....من دارم همه ی درا رو رو به خودم میبندم...حتی خندیدن با بچه های اتاق انگار گناهی سنگین و نابخشیدنیه...نه دل تنگ باید بشم نه گریه کنم نه باهاش حرف و تماسی داشته باشم...این چه رسمیه؟؟؟میترسم که دلم سنگی بشه...میترسم که تبدیل بشم به کسی که اون میخواد...چون اونوقت دیگه ...(بازم خفه شو)
|
_ |