رها آزاد
روزی هفده مرتبه ـ گاهی با تمام دل و گاهی با نیمی از حضور قلب تکه پاره ام ـ تکرار میکنم که تو تنها حمد و ثنای خودت را میشنوی و باز پیش تو به خاک میافتم و از تو با نهایت بیچارگی و عجز میخواهمش...از تو که نه میشنوی جزثنای خودت را نه میبینی ام...با اینهمه هیچ راه دیگری ندارم جز تمنای تو چراکه در روی این زمین پهناور حتی مگسی را نمیشناسم که بتواند یا بخواهد کاری برایم بکند...گره را تو زده ای تو می گشایی... تنها و آخرین امیدم تویی...پناه میبرم به تو از نامهربانیات...پناه میبرم به تو از قهر و نادیده گرفتن دل خستهام...با من مهربان باش...من جزتو هییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییچ کسی را نمیشناسم....
نیم ساعت دیگه با گربه نره کلاس دارم و باز میخواد با حرفای بدتراش کثیفش خراشم بده...اما مهم نیست...بی انصافی و پستی اون ارزش ترجمهای که من انجام میدم و قبولش دارم (تا حدی) رو کم نمیکنه.گیرم دوسه ترم دیگه هم بتونه با حق کشی نمره مو روی برگه کم کنه و با قضاوت اون چشمای کورش منو بسنجه...منی که هیچوقت دست بالا گرفتهمو سرکلاسای لعنتیش ندید و فقط تحقیرم کرد...بذار از شرنمره دادنش خلاص بشم بهش میگم که اینجا چهارمین دانشگاهیه که میام و این رشته سومین رشتهایه که میخونم اما از تو بدتر و بیانصافتر و نامردتر و کورتر استادی ندیدم...خدا ازت نگذره چون منم نمیگذرم...چوب حق کشیا و ناحق کردناتو بد بخوری انشاءالله
بعد کلاس نوشت
هرجلسه آخرکلاس مرتیکه استاد مثبت میذاشت برا هر ننه قمری که ترجمه شو میخوند امروز که من نشسته بودم تو چشاش و چندبارترجمه مو خوندم همینجوری دفتر دستکشو گذاشت زیر بغلشو هری رفت از کلاس بیرون...نه مثبتی...نه حرف و حدیثی...حلالت نمی کنم بخصوص که خیلی ادعای مسلمونی و خدا«پی قمبرت» میشه...خدای محمد جوابتو بده...