![]() |
![]() |
||
رها آزاد
با آخرین برادر در خونه مونده تو شب گرم گهی مث امشب دعوا کنی و بعد به تبع اون بابات باهات دعوا کنه و تو با مامانت دعوا کنی چون همیشه یه سر دعواها دست مامانه...بعد بیای بالا تو اتاق گرمتر از سونات و پنکه ی پکیده تو روشن کنی و به خودت بگی به درک که غیژ و غیژ میکنه و رو اعصابه، مهم اینه که خنک کنه...جهنمی که در تو می سوزه رو که هیچ بادی خنک نخواهد کرد؛ اقلا جهنمی رو که فعلا توش می سوزی یه ذره خنک کنی...بعد پنکه ی کثافتِ عوضیِ پست فطرتت، خاموش بشه و هر کار کنی روشن نشه و مجبور بشی خودت بازش کنی تا برسی به آرمیچر و بند و بساط برقش و هی گردوخاکشو پاک کنی و آرزومندانه به این نتیجه برسی که با دوقطره روغن کارش راه می افته بعد بری پایین که روغن برداری یادت به قطره روغن چرخ خیاطی مامانت بیفته و با وقاحت تمام بری بهش بگی روغن چرخت کجاس؟ اونم با شرارت خاصی بگه دست همون عنصر ملعونه که دعوا از گورش شروع شده...با وجود تمام عصبانیت
|
![]() |
_ |