رها آزاد
رفته بودم عصر باطری بخرم برا ماساژورم که بچه های آبجی کوچیکه از بس به درو دیوار و زمین وزمان فشارش دادن دیگه تموم کرده بود...حدود ده تا مغازه ی موبایلی و کامپیوتری هی من پرسیدم باطری قلمی دارین؟ هی اونا گفتن نه.فقط یکی گفت نیم قلم دارم...رد شدم ازشون و باقی خریدامو کردم و تو برگشت باز از دوسه تا موبایلی سراغ گرفتم...یکی گفت شارژی شو دارم پرسیدم چند؟ گفت حدود 30 تومن با تشکر فراوان از مغازه ش فرار کردم و برای آخرین بار از یه کامپیوتری سوال کردم باطری قلمی دارین؟ گفت بله. من با خوشحالی تشنه ای که صدای اذون مغربو تو ماه رمضون شنیده؛ رفتم تو و پرسیدم چنده گفت جفتی 800.گفتم چارتا بدین. وقتی آورد منو بگین چه حالی داشتم از دیدن باطریای قلمی...مخم آب و جارو شده این روزا. فرق باطری قلمی رو با نیم قلم نمی دونم...بهش گفتم نهههههههههه از اون ریزا میخوام...با نگاهی که یعنی خنگول نفهم نیم قلم می خوای، برام چارتاشو آورد به 1500.اما من تا همین الان دلم میخواد سرمو بکوبم تو در ودیواری جایی... چقدر مغازه رفتم امروز پی باطری...چقدر فحش دادم به شهری که توش باطری قلمی پیدا نمیشه... پ.ن. اول پ.ن. دوم |
_ |