رها آزاد
دوباره 5شنبه شد...مثل تمام 5شنبه هایی که نیستی شدم...پر از یه حس تلخ یا تلخ از حسی که در درونمه... نمیدونم اما دارم فرو میرم... هی بیشتر از قبل... حالا انگار واقعا تمام نفس کشیدنام پا به پا کردنی مردد و عاصیه برای اینکه تموم بشه... آه بگذار این فاصله ی مانده تا مرگ هرچقدر میخواهد اسفناک بگذرد... دیگر به درک... به جهنم... دارم از تو بیرون میروم... باورم نمیشه اما دارم ازت جدا میشم... انگار که دارم از نو متولد میشم در مرگ...نمیدونم چیکار میکنم ...درست یا غلطش رو بذار هرکی خواست به گردن بگیره... اما حالا که در کار دل بریدنم تا آخرش می رم