سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بهار86 - ::₪ ° کلاغه به خونه ش میرسه؟ ° ₪ ::
  • رها آزاد

    خدایا،
    از تو خردمندی می‌خواهم
    تا همسرم را درک کنم،
    عشق می‌خواهم
    تا او را ببخشم،
    و بردباری می‌خواهم
    تا شرایطش را بپذیرم،
    زیرا اگر از تو قدرت بخواهم،
    او را آنقدر می‌زنم
                              تا بمیرد
    ...



    *

  • رها آزاد


    چقدر صدا؟...و هیچکدام ماندنی نیستند.
    صدای تق و تق مدام چکش کارگری بر آهنها ی جان سخت؛صدای خش‏خش پای رهگذران...
    صدای پچ‏پچ و گفتگو و بگو مگوی مردم منتظر در ایستگاه؛و راه...صدای دعای بعد از اذانِ رادیویی در همین نزدیکی...
    صدای نخراشیده‏ و قاطع موتورها...
    جیغ بلند ترمز اتوبوسها و ماشینها...
    همه را می‏شنوم اما نمی‏توانم صدای بال زدن پروانه‏ی سفیدی که برهوت آسفالت داغ خیابان را پی چیزی؛شاید نفس عطر آگین گلی،سبزه‏ای ،علفی در می نوردد بشنوم.
    نمی توانم صدای پلک زدنهای خاموش کودکی که در کنارم نشسته و فرهادوار به دویدنهای قلم بر کاغذ و حرکت دست من نگاه می‏کند بشنوم.صدای تپشهای تند قلب پیرمردی که روی نیمکت آنطرفی نشسته و خستگی از وجودفرسوده‏اش می‏تراود...
    صدای وزوز زنبوری که انگار سالهاست کسی را عاشقانه نبوسیده‏ست...
    و هزاران هزار صدای طبیعی و انسانی دیگر را نمی‏شنوم...فقط صداهای ناهنجار و خشک و خشن ترقی و پیشرفت . صنعت گوش هوشم را پر کرده‏است؛ همین اندوه و افسوسم را هزار برابر می‏کند...چه انسان ناتوانی شده‏ام...برای خودم،برای خود ساده‏ی‏هماهنگ با زندگی‏ام دلم تنگ شده‏است...



    *

    <      1   2      

    _zoom