رها آزاد
دیروز رفتیم برا دیشبمون خرید کردیم(2تومن تخمه،3تومن بادوم زمینی،2تومن کشمش،2تومن لبو،5تومن میوه) شبم مث دیوونه ها نشستیم جای فال حافظ و خزعبلات اون شب فیلم the wolfman دیدیم...الانم 21دسامبره...آب از آب تکون نخورده...حتی وزن من!!!هنوز60کیلوام. فقط قابلمه ی ما از اتاق فریبا اینا به جای نامعلومی کوچ کرده...چقدر زندگی چرنده...شب یلدا و هیاهوهای مسخرهشم دوست نداشتم...اومدم امسال متفاوت رفتار کنم اما دلم از همه چی بهم میخوره.فعلا برم تا شعلهگازمو ندزدیدن ناهارمو بپزم. |
رها آزاد
امروز کلاسا رو به دلیلی ناشناخته تعطیل کردن...ما عصر امتحان ترجمه شفاهی داشتیم...آموزش گفت برگزار میشه اما عصر که پوشیدیم رفتیم سمت آزمایشگاه استاد نیومد...پیام دادیم تشریف نمی یارید جواب داد نچ!!!از اموزش بهش گفته بودن نیاد i have no idea where you are now?I don even know you are alive(I hope)or not...but I wanna tell you Thank you.Your diet is perfect.I lost 10 kg during 3 months without any tendency to eat bread or rice or potato or sugar...Because I already hate them b4 knowing your book,and despite all the bad things that I read in the net about your plan I have to admit it is perfect and more effective than any other diet programs which doctors prescribed for people by taking lots of money and making them to waste their time and money on a useless diet and after a year or more quit without any good result.i will offer your book to anyone who wants tolose weight safe and for real.Anyone that I really care about,anyone i love...cause I tried it by myself...By the way,what will happen if I continue 3rd phase for long time?could I become baby like Benjamin Button?Ha ha ha,Just kidding
2-دوست دارم برای فرجه ها برم مشهد اما اونوقت فاتحهی ترم و امتحانا خوندهس...خونه دلم نمیخواد برم...اما اگه نشه تو خوابگاه بخونم باید زودتر برم...تاحالا فرجه ها خوابگاه نبودم اما به لطف توو این ترم و ترمهای باقیمونده دیگه کمتر میام خونه...هه!چه سود آدم کفتر تنهای برج کهنهای باشد؟؟؟ |
رها آزاد
1-داره بارون میادانقدر تو بالکنا جیغ زدن تا در خوابگاهو باز کردن برن بیرون جیغ بکشن...بارون ندیدگی هم سندرم عجیبیه که آدم اینجا دچارش میشه... 3-سرپرست اومده حاضرغایب،میگه بوی چی میاد تو اتاقتون؟مهدیره میگه من کاری نکردمااااااااااااااااااااااااااااا بی تربیت دیوووووووونه 4-چه زیباست زمانی که در تنهاییم ـ همیشه ـ به تو فکر می کنم |
رها آزاد
”هست“را که قدر ندانی |
رها آزاد
روزی هفده مرتبه ـ گاهی با تمام دل و گاهی با نیمی از حضور قلب تکه پاره ام ـ تکرار میکنم که تو تنها حمد و ثنای خودت را میشنوی و باز پیش تو به خاک میافتم و از تو با نهایت بیچارگی و عجز میخواهمش...از تو که نه میشنوی جزثنای خودت را نه میبینی ام...با اینهمه هیچ راه دیگری ندارم جز تمنای تو چراکه در روی این زمین پهناور حتی مگسی را نمیشناسم که بتواند یا بخواهد کاری برایم بکند...گره را تو زده ای تو می گشایی... تنها و آخرین امیدم تویی...پناه میبرم به تو از نامهربانیات...پناه میبرم به تو از قهر و نادیده گرفتن دل خستهام...با من مهربان باش...من جزتو هییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییچ کسی را نمیشناسم.... |
رها آزاد
اون روزا که ساعتها میتونستم باهات حرف بزنم قدر نمیدونستم...هی هرلحظه دلتنگت میشدم و نه انگار که باهات حرف زدهم...اما الان که چندروز یکبار فقط چند دقیقه اونم با کلی تعهد کتبی باهام حرف میزنی انگار دوپینگ کرده باشم، تا چند روز آرومم...کاش انرژی اونهمه روزای متوالی که با مهربونی صدام میکردی و جوابمو میدادی رو واسه این زمستون سرد تنهایی و بیخبری ذخیره میکردم...کاش زودتر این زمستون لعنتی بگذره...من بهارمونو میخوام...منتظر بهار میمونم...لطفا زودتر بهار شو... |
رها آزاد
تو با تمام لحظه های من تبانی کردی...تو با ژرفاهای من به دشمنی برخاستی...تو زیراب مرا برای خودت زدی...تو تلخی تمام لیموهای شیرین را که زمستانهای سرماخورده به مرگ میچشیدم به یکباره در دهان خاطراتم زنده کردی...هرجای خوابگاه میروم تو هستی...خودلعنتی ام را میبینم که با تو حرف میزنم...حتی کنار آن پنجره ی لعنتی سوییت که از ترم پیش به قاب ثابتش پیچ شده تا من و تو های احمق بی هوا در پنجره با هم نفس نکشند...اما من ترا هنوز نفس میکشم همانجاهم...توی بالکن حتی...زیر درختان اکالیپتوس...توی تخت...تمام زندگی من به تو اغشته است...فقط از خدا یه چیز میخوام،فقط تو... پ.ن. |
رها آزاد
مدشده هرکسی رو میشناختی از یاد ببری بعد یه شما؟؟؟بذاری تو کارش؟؟؟
خونه بودم مهدیره زنگ زد گفت میخوان از تاسیسات بیان چراغا رو از رو تختا جمع کنن...سپردم مال منو در بیارن که نیان بری نن به تخت و زندگیم...حالا دوباره میگن قراره بیان بگردنمون...اونوقت واسه ما کرسی ازاد اندیشی میذارن احمقا...آزادی کیلو چند؟؟؟تازه فاجعه اینجاس که قراره لپ تابارو بگردن...یعنی حق دارن؟؟؟ پوشهی پیش نویسهام پره از پیامایی که مینویسم اما ارسال نمیکنم...حرفایی که دوست دارم بهش بگم اما نباید بزنم چون اون جوجوی من(خفه شو)...منصفانه نیست....من دارم همه ی درا رو رو به خودم میبندم...حتی خندیدن با بچه های اتاق انگار گناهی سنگین و نابخشیدنیه...نه دل تنگ باید بشم نه گریه کنم نه باهاش حرف و تماسی داشته باشم...این چه رسمیه؟؟؟میترسم که دلم سنگی بشه...میترسم که تبدیل بشم به کسی که اون میخواد...چون اونوقت دیگه ...(بازم خفه شو)
|
رها آزاد
به چیزی/کسی که دل نداره دل نبند... |
رها آزاد
بچه ها داشتن منچ بازی میکردن تو اتاق...الی 6 نمیاورد که بره تو بازی...هی میگفت خدااااااکاشکی شیش بیارم...یادم افتاد 6 عدد شیطانه...دیگه با پنج بازی کردن تا اخر... 2-من امروز از توسایت دانشگاه یه پست گذاشتم اما الان هرچی وبلاگمو باز میکنم نمیاد...من پستمو میخوام... |
_ |