![]() |
![]() |
||
رها آزاد
از وقتی دانشگاه تموم شده و منتظر نتیجه ی ارشدم بدجور خفه خون متنی گرفتم...ولی می خوام یه نامه برای خودم بنویسم و اینجا بذارم تا بعدها اگر سختیا و روزمره گیا جلوی تپشای قلبمو گرفت برگردم به اینجا و نامه ی خودمو بخونم ... و به یاد بیارم... پ.ن1 این روزا نه حوصله ی ترجمه دارم نه ترجمه ای دستمه...نه اینترنت به درد بخوری برا کانکت شدن دارم...همه ی درگیریم با اینترنت چک کردن ایمیل با گوشیه...خیلی وقتا دلم می خواست بیام اینجا بنویسم اما نشد و نیومدم...کلا به درجه ای از عرفان رسیدم که دیگه دلم نمی خواد جایی چیزی بنویسم...الان که فکر می کنم می بینم که از ننوشتن خیلی از حرفام آب از آب دنیا تکون نخورده پس سنگینترم که به سکوت و ننوشتنم ادامه بدم...تازه اون حرفایی که می خواستم بنویسم هم الان دیگه منقضی شده ن...من حرفی واسه گفتن ندارم...مث خیلی از آدمای دیگه... فقط من می دونم و دیگه در مقابل این قضیه تسلیم شده م اما خیلیا هستن که هنوز به این نقطه نرسیدن...فکر کن اگر همه با هم به چنین نقطه ای می رسیدیم چه سکوت شیرینی تمام دنیا رو فرا می گرفت...شب و روزام به تماشای فیلم می گذره و وقتایی هم که خواننده ی مورد علاقه پیشمه از همه چی دست می کشم ...اوایل خیال می کردم نقطه مشترکمون علاقه به فیلمه اما حالا می بینم که علاقه ای به تماشای فیلم نداره...نمی دونم چرا هیچکس اینجور که من خوره ی فیلمم نیست... |
![]() |
_ |